|
|
در ستایش دین گوید
اسدی توسی » گرشاسپنامه
دل از دین نشاید که ویران بود
که ویران زمین جای دیوان بود
که دین است بنیان هر دو جهان
ز دیو ایمنی وز فرشته نوید
ز دورخ گذار و به فردوس امید
رهانندهٔ روز شمار از گداز
که دل ره به نورش به یزدان برد
روانراست نو حله ای از بهشت
که هرگز نه فرسوده گردد نه زشت
به دهر آن گراید که کانا بود
جهان را نه بهر بیهده کرده اند
بدان کز چه بُد کاین جهان آفرید
همان چون شب و روز کردش پدید
چرا باز تیره کند ماه وتیر
زمین در نوردد چو نامه دبیر
روان ها به تن ها برآمیختن
زمین را که سازد به دل کردگار
زمان چیست بنگر چرا سال گشت
الف نقطه چون بود و چون دال گشت
تن و جان چرا سازگار آمدند
چه افاتد تا هر دو یار آمدند
همه هست در دین و زینسان بسست
ولیک آگه از کارشان کو کسست
اگر کژ و گر راست پوینده اند
همه کس ره راست جوینده اند
مر آن را نماید که خواهد خدای
ره دین بپای آر خود چون سزاست
که گیتی به دین آفرید ست راست
همه گیتی از دیو پر لشکرند
ستمکاره تر هر یک از دیگرند
اگر نیستی بندشان داد و دین
ربودی همی این از آن آن ازین
به یزدان بدین ره توان یافتن
بد ونیک را هر دو پاداشنست
خنک آنک جانش از خرد روشنست
به آخر زمان مهدی آید به در
بدارد جهان بر یکی دین پاک
دَرِ توبه را گم بباشد کلید
رسد ز آسمان هر پیمبر فراز
شوند از گس مهدی اندر نماز
هم آتش کند جوش طوفان چو آب
از آن پس شگفت دگرگونه گون
بس افتد جهاندار داند که چون
تو آنچ از پیمبر رسیدت به گوش
به فرمان بجای آر آنرا بکوش
بر اسپ گمان از ره بیش و کم
مشو کت به دوزخ برد با فدم
به دست آورد از آب حیوان نشان
سر هر دوره راست کن چپ و راست
از آن ترس کآنجا نهیب و بلاست
وز آن بانگ کآید در آن رهگذار
که ره دین مراین را آن را بدار
نشین راست با هرکس و راست خیز
:: موضوعات مرتبط:
مجموعه اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 567
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 16 بهمن 1392 |
نظرات ()
|
|
در نعت نبی علیه السلام
اسدی توسی » گرشاسپنامه
که بُد بر در دین یزدان کلید
جهان یکسر از بهر او شد پدید
ز پیغمبران او پسین بُد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست
یکی تن وی و خلق چندین هزار
که با او کسی را نبد برتری
خبر زآنچه بگدشت یا بود خواست
به یک چشم زد از دل سنگ خواست
دل دنیی از دیو بی بیم کرد
مه آسمان را به دو نیم کرد
ز هامون به چرخ برین شد سوار
مر اندامش ایزد یکایک ستود
ورا بُد به معراج رفتن ز جای
به یک شب شدن گرد هر دو سرای
مه از هر فرشته بُدش پایگاه
بر از قاب قوسین به یزدانش راه
براق اسب و جبریل فرمان پرست
نُبی معجز او را ز ایزد پیام
به چندین بزرگی جهاندار راست
بدو داد پاک این جهان او نخواست
نمود آنچه بایست هر خوب و زشت
چنان کرد دین را به شمشیر تیز
که هزمان بود بیش تا رستخیز
ز یزدان و از ما هزاران درود
:: موضوعات مرتبط:
مجموعه اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 16 بهمن 1392 |
نظرات ()
|
|
آغاز
اسدی توسی » گرشاسپنامه
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آز و نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود
تن زنده را در جهان جای از وست
خم چرخ گردنده بر پای از وست
همه هرچه بد خواست و دانست و دید
زگردون شتاب و زهامون درنگ
ز دریا بخار و ز خورشید رنگ
پدید آورد نیک و بد ، خوب و زشت
روان داد و تن کرد و روزی نوشت
چنان ساخت هرچیز به انداز خویش
کز آن ساختن کم نیامد نه بیش
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست
نشانست بر هستی اش هر چه هست
نه جایی تهی گفتن از وی رواست
نه دیدار کردن توان کو کجاست
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز
که هستند چرخ و زمان رام او
نباشد جز آن کاو نگارد همی
به کارش درون نیست چون و چرا
نپرسد از او ، او بپرسد ز ما
نه از بهر جایست بر عرش راست
جز آنست کز برش فرمانرواست
بزرگیش ناید به وهم اندرون
نه اندیشه بشناسد او را که چون
نبد چیز از آغاز ، او بود و بس
نماند همیدون جز او هیچ کس
چنان چون مرو را کسی یار نیست
چو کردار او هیچ کردار نیست
:: موضوعات مرتبط:
مجموعه اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 16 بهمن 1392 |
نظرات ()
|
|
|
|
|